به خود آمدن. افاقه. (یادداشت به خط مؤلف). ازمستی درآمدن، هوشمند شدن: نگاه کن تن خود کز طراز حکمت او حکیم گردد بیدار و دل شود هشیار. ناصرخسرو. رجوع به هشیار شود
به خود آمدن. افاقه. (یادداشت به خط مؤلف). ازمستی درآمدن، هوشمند شدن: نگاه کن تن خود کز طراز حکمت او حکیم گردد بیدار و دل شود هشیار. ناصرخسرو. رجوع به هشیار شود
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را شکار تا کندناگاه ایشان را شکار. مولوی. خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست. صائب تبریزی (از آنندراج)
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را شکار تا کندناگاه ایشان را شکار. مولوی. خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست. صائب تبریزی (از آنندراج)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
بخانه کسی ناخوانده بمهمانی رفتن، توضیح گاه نیز مهمان درمقام فروتنی و تعارف یا نقل عمل خویش گوید: دیشب ما بر و بچه ها سر فلان کس هوارشدیم. (این اصطلاح مترادف خراب شدن (بهمین معنی) است
بخانه کسی ناخوانده بمهمانی رفتن، توضیح گاه نیز مهمان درمقام فروتنی و تعارف یا نقل عمل خویش گوید: دیشب ما بر و بچه ها سر فلان کس هوارشدیم. (این اصطلاح مترادف خراب شدن (بهمین معنی) است