جدول جو
جدول جو

معنی هشیار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

هشیار شدن(فَ بَ وَ دَ)
به خود آمدن. افاقه. (یادداشت به خط مؤلف). ازمستی درآمدن، هوشمند شدن:
نگاه کن تن خود کز طراز حکمت او
حکیم گردد بیدار و دل شود هشیار.
ناصرخسرو.
رجوع به هشیار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشکار شدن
تصویر آشکار شدن
آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ کَ دَ)
شیار کردن. رجوع به شیار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ کَ دَ)
در تداول عوام، جسور شدن. جرأت یافتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) :
می شود صیاد مرغان را شکار
تا کندناگاه ایشان را شکار.
مولوی.
خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است
شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ کَ دَ)
نامی شدن. مشهور شدن:
علی آن یافت ز تشریف که در روز غدیر
شد چو خورشید درخشنده در آفاق شهیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ وَ دی دَ)
به بیماری هاری مبتلا گشتن، در تداول، مغرور و سرمست گردیدن. کجرفتار شدن بر اثر ازدیاد مال و قدرت و از این قبیل، سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ تَ)
به خود آوردن. افاقه. به هوش آوردن. از مستی و غفلت بیرون آوردن:
میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل
نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ کَ / کِ دَ)
هشیار گردیدن. به هوش آمدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هشیار گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِگَ تَ)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) :
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352).
چیزی که نجویندش از جایگه خویش
بر مردم دشوار شود کار نه دشوار.
ناصرخسرو.
اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکار شدن
تصویر شکار شدن
آزرده و خشمگین شدن، بر آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار شدن
تصویر ویار شدن
دچار ویار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بخانه کسی ناخوانده بمهمانی رفتن، توضیح گاه نیز مهمان درمقام فروتنی و تعارف یا نقل عمل خویش گوید: دیشب ما بر و بچه ها سر فلان کس هوارشدیم. (این اصطلاح مترادف خراب شدن (بهمین معنی) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیار شدن
تصویر بسیار شدن
افزون شدن زیاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
به بیماری هاری دچارشدن، مغرور و سر مست شدن بر اثر فزونی مال و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یار شدن
تصویر یار شدن
دوست شدن عقد دوستی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکار شدن
تصویر آشکار شدن
ظاهر شدن تجلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتیار شدن
تصویر کشتیار شدن
((کُ. شُ دَ))
بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هار شدن
تصویر هار شدن
((شُ دَ))
به بیماری هاری دچار شدن، مغرور و سرمست شدن بر اثر افزونی مال و قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوار شدن
تصویر هوار شدن
((~. شُ دَ))
ناخوانده به خانه کسی رفتن
فرهنگ فارسی معین